وبلاگ دم

در دنیای تاریک انیمه، این هشت لحظه‌ هولناک، همچون کابوسی جانکاه، مرز واقعیت و وحشت را درمی‌نوردند.

یکی از رایج‌ترین تصورات اشتباه درباره انیمه اینه که مخصوص بچه‌ها ساخته شده. درسته که ژانر شونن مبارزه‌ای، که بیشتر نوجوان‌های کم‌سن رو هدف گرفته، محبوب‌ترینه؛ اما دنیای انیمه فقط به اون محدود نمی‌شه. هر فصل، کلی انیمه با موضوعات جدی‌تر و مخاطب بزرگسال ساخته می‌شن—و بعضی‌هاشون انقدر تاثیرگذار بودن که تبدیل به فرنچایزهای بزرگی شدن که تو درآمد سالانه با معروف‌ترین IPهای انیمه رقابت می‌کنن!

اما این فقط انیمه‌های مخصوص بزرگ‌سالان نیستن که تاریک می‌شن. حتی توی خود شونن هم گاهی لحظه‌هایی هستن که حسابی سنگین و تکان‌دهنده‌ان. واقعیت اینه که انیمه هیچ‌وقت از پرداختن به موضوعات سنگین و دردناک عقب نکشیده—حتی تو سریال‌هایی که انتظارش رو نداری!

گاهی وقت‌ها یه صحنه‌ ناراحت‌کننده وقتی از دل یه داستان ساده و بامزه بیرون میاد، بیشتر می‌لرزونتت. چه به خاطر شوک‌آور بودنش، چه به خاطر تاثیری که روی داستان اصلی می‌ذاره، یا صرفاً چون دیدنش سخته، این لحظه‌های تاریک سال‌هاست که تو ذهن بیننده‌ها مونده و فراموش نمی‌شن…

7 – ضربه‌ی سوم

مانگا Neon Genesis Evangelion

مانگا Neon Genesis Evangelion

Neon Genesis Evangelion با پایان اصلی خودش جامعه‌ی تماشاگران انیمه رو حسابی شوکه کرد. سریالی که با نبردهای ربات‌های غول‌پیکر شناخته می‌شد، ناگهان همه‌چیز رو کنار گذاشت و تمرکزش رو گذاشت روی وضعیت روانی و درونی شخصیت‌ها. وقتی در سال ۱۹۹۷ فیلم The End of Evangelion اکران شد، طرفدارها انتظار یه چیز متفاوت رو داشتن—شاید عجیب، شاید عجیب‌تر از عجیب.
اما هیچ‌چیز نمی‌تونست اون‌ها رو برای چیزی که قراره ببینن آماده کنه…

این‌بار داستان از زاویه‌ی بیرونی دنبال می‌شه و مخاطب با صحنه‌هایی خشن، آخرالزمانی و ویرانگر روبه‌رو می‌شه.
“ضربه‌ی سوم (The Third Impact)” یکی از نفس‌گیرترین و در عین حال، آزاردهنده‌ترین سکانس‌های تاریخ انیمه‌ست.

وقتی ری (Rei) با لیلیت (Lilith) یکی می‌شه و یونیت ۰۱ به “درخت زندگی” تبدیل می‌شه، فرآیند ضربه‌ی سوم و پروژه‌ی ابزارسازی انسان (Human Instrumentality) آغاز می‌شه—جایی که تمام بشریت به مایع نارنجی‌رنگی به نام LCL تبدیل می‌شن و ذهن‌هاشون به یک آگاهی مشترک می‌پیوندن.

و همه‌ی این‌ها، در حالی اتفاق می‌افته که صدای خنده‌ی ری با موسیقی پاپ دهه‌ی نود ترکیب شده…
صحنه‌ای که هم زیباست و هم به طرز غریبی وحشتناک.

6 – سقوط ستاره‌ای به‌نام آی هوشینو

آی هوشیرو - شخصیت مانگا اوشی نو کو

آی هوشیرو – شخصیت مانگا اوشی نو کو

جامعه‌ی انیمه اصلاً برای Oshi no Ko آماده نبود. این سریال که در سال ۲۰۲۳ با یه قسمت اول ۹۰ دقیقه‌ای شروع شد، از همون ابتدا همه رو غافلگیر کرد—چه با طول غیرمعمول اپیزود اول، چه با داستانی که کسی انتظارش رو نداشت.

داستان درباره‌ی پزشکی به نام گورو آمایائه که شیفته‌ی آیدولی به اسم آی هوشینو شده، تا حدی به خاطر علاقه‌ی یکی از بیماران فقیدش به این خواننده. اما وقتی آی به بیمارستانش میاد، اون هم شوکه می‌شه: آی بارداره… و دوقلو حامله‌ست! گورو تصمیم می‌گیره به هر قیمتی شده، توی زایمان بهش کمک کنه.

تا همین‌جای داستان هم به اندازه‌ی کافی عجیب و غیرمنتظره‌ست، ولی همه‌چیز وقتی عجیب‌تر می‌شه که گورو به‌طور ناگهانی کشته می‌شه.

در چرخشی حتی شوکه‌کننده‌تر، گورو و همون بیمار سابقش، هر دو به عنوان دوقلوهای تازه‌متولدشده‌ی آی دوباره متولد می‌شن!
اما ماجرا تازه از اینجا شروع می‌شه…

چند سال بعد، درست زمانی که زندگی آی به نظر می‌رسه داره به روال عادی برمی‌گرده، یکی از شوکه‌کننده‌ترین مرگ‌های تاریخ انیمه رقم می‌خوره.
آی هوشینو، در جلوی در خانه‌اش، جلوی چشمان فرزندان کوچکش، با ضربات چاقو به طرز فجیعی به قتل می‌رسه.

سریالی که در ظاهر فقط یه انیمه‌ی آیدولی با یه پیچ داستانی عجیب بود، در پایان قسمت اول، بیننده‌ها رو با یکی از تلخ‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین مرگ‌ها روبه‌رو کرد—مرگی که تا مدت‌ها فراموش نخواهد شد…

5 – سرگذشت شکل‌گیری سیلکیِ آکروبات‌باز

Dandadan بی‌تردید پدیده‌ی انفجاری سال ۲۰۲۴ بود—یه انیمه‌ی تازه‌نفس که درست با شروع فصل اولش توجه تمام جامعه‌ی انیمه رو به خودش جلب کرد.
تنها با شش قسمت اول، تونست خودش رو به‌عنوان یه تجربه‌ی اکشن-فراواقعی پرسرعت تثبیت کنه—داستان پسری که دنبال بازیابی اندام‌های تولیدمثل دزدیده‌شده‌اشه!
تا نیمه‌ی فصل، بیشتر طرفدارها فکر می‌کردن که حالا دستشون اومده ماجرا از چه قراره.

اما قسمت هفتم، با عنوان “به‌سوی جهانی مهربان‌تر” (To a Kinder World) همه‌چیز رو تغییر داد… و خیلی‌ها رو تا مرز گریه برد.

در سکانس فلش‌بک مربوط به ریشه‌ی شخصیت Acrobatic Silky، با صحنه‌هایی غیرمنتظره و دلگرم‌کننده از رابطه‌ی مادر و فرزندی روبه‌رو می‌شیم؛ مادری که با تمام وجود تلاش می‌کنه تا زندگی خوبی برای دخترش بسازه.
اما همه‌چیز وقتی تغییر می‌کنه که چند مرد مشکوک به خانه‌شون حمله می‌کنن، مادر رو به شدت زخمی می‌کنن و بچه رو می‌دزدن…

بعد از این پیچش دردناک، زن پریشان در حالی‌که روی پشت‌بامی می‌رقصه، با نوای پیانویی غمگین همراه می‌شه—رقصی تلخ و سنگین… و سرانجام، پرشی از لبه‌ی پشت‌بام.
سکانس با صدایی کوبنده تموم می‌شه.

این لحظه، برای انیمه‌ای که درباره‌ی ارواح، بیگانگان فضایی و اعضای دزدیده‌شده‌ی بدن بود، بسیار تکان‌دهنده بود.
اما چیزی که این سکانس رو ماندگار کرد، کارگردانی صمیمی و جزئی‌نگرش بود، در کنار موسیقی درخشان کنسوکه اوشیو (Kensuke Ushio) که اون رو تبدیل به یکی از فراموش‌نشدنی‌ترین صحنه‌های انیمه‌ی سال کرد.

4 – مرز جنون: وقتی پدری، دخترش را قربانی آزمایش کرد

مانگا کیمیاگرتمام فلزی

مانگا کیمیاگرتمام فلزی

Fullmetal Alchemist: Brotherhood معمولاً به‌عنوان یکی از بهترین انیمه‌های تاریخ شناخته می‌شه؛ سریالی که هنوز هم یکی از محبوب‌ترین گزینه‌ها برای ورود تازه‌واردها به دنیای انیمه‌ست. اما نکته‌ی عجیبه اینه که یکی از تاریک‌ترین لحظات تاریخ انیمه، فقط در قسمت چهارم همین سریال اتفاق می‌افته…

وقتی ادوارد و آلفونس به‌دنبال کشف رازهای کیمیاگری کیمرا هستن، با مردی به نام شو تاکر آشنا می‌شن—کیمیاگری که زمانی به خاطر ساخت اولین کیمرای سخنگو به شهرت رسید. او به‌همراه سگش و دختر کوچکش، نینا، تنها زندگی می‌کنه.
برادران الریک خیلی زود با نینا دوست می‌شن؛ دختربچه‌ای معصوم، شیرین و پرانرژی.

اما روزی که دوباره به خانه‌ی تاکر برمی‌گردن، خبری از نینا و سگش نیست—در عوض، با یک کیمرای تازه روبه‌رو می‌شن.
اد به‌سرعت متوجه حقیقت وحشتناک پشت این “پیشرفت علمی” می‌شه و خشمگین می‌شه…

شو تاکر، برای حفظ موقعیتش به‌عنوان کیمیاگر دولتی، دخترش و سگ‌ش رو با هم ترکیب کرده بود.

کیمرای جدید، با بدنی پیچیده و چشمانی غمگین، کلماتی را زمزمه می‌کنه که هنوز بعد از بیش از دو دهه در ذهن مخاطبان طنین‌انداز است:
«اد… بازی کنیم…»

این لحظه، نه‌تنها برای سریال، بلکه برای کل دنیای انیمه، نمادی از مرز بی‌رحم علمِ بدون انسانیت شد—و صحنه‌ای که قلب میلیون‌ها بیننده رو شکست.

3 -انزوای مطلق: شینجی در برابر آسکای بی‌جان

یکی از صفحات مانگا Neon Genesis Evangelion

یکی از صفحات مانگا Neon Genesis Evangelion

در حالی‌که سکانس “ضربه‌ی سوم” (Third Impact) در The End of Evangelion بسیاری از طرفدارها رو عمیقاً متزلزل کرد، حقیقت اینه که بیشترشون، پیش از رسیدن به آن لحظه‌ی اوج، مدت‌ها قبل‌تر از نظر روحی در هم شکسته بودند.

نمی‌شه اغراق کرد که چقدر این فیلم با نسخه‌ی تلویزیونی خودش متفاوت و حتی متضاده—و این تفاوت، از همون دقایق ابتدایی به تماشاگر اعلام می‌شه.

فیلم با شینجی‌ای درمانده و فروپاشیده آغاز می‌شه؛ کسی که وارد اتاق بیمارستانی می‌شه که آسکا بیهوش روی تخت افتاده.
در حالی‌که بر بالین او ایستاده، شینجی شروع به گریه می‌کنه و با التماس از آسکا می‌خواد بیدار شه و بهش کمک کنه. در تلاش برای بیدار کردنش، آسکا غلت می‌زنه و بخشی از بدنش نمایان می‌شه.

فیلم به‌طور مستقیم اتفاق بعدی رو نشون نمی‌ده—اما مطمئن می‌شه که تماشاگر صداها رو بشنوه.
نفس‌های بریده‌بریده و سنگین شینجی، از پشت در بسته، تماشاچی رو با واقعیتی تلخ و ناپذیرفتنی روبه‌رو می‌کنه.
و وقتی تصویر به شینجی برمی‌گرده، همه‌چیز مشخصه: او در حالی‌که آسکا در حالت بیهوشی بوده، دست به کاری زده که مرز انسانیت و زوال رو در هم شکسته.

این صحنه به‌شدت ناراحت‌کننده و آشوب‌برانگیزه، و دقیقاً همون‌جاست که به مخاطب می‌فهمونه:
برای چیزی که قراره در ادامه‌ی فیلم ببینه، هیچ‌وقت آماده نبوده.

2 – آخرین لبخند ستسوکو

  • از انیمه Grave of the Fireflies

وقتی طرفدارهای انیمه به استودیو جیبلی فکر می‌کنن، احتمالاً «لحظه‌های آزاردهنده» آخرین چیزی‌یه که به ذهنشون می‌رسه.
جیبلی بیشتر به خاطر فیلم‌های دلگرم‌کننده و الهام‌بخشش شناخته می‌شه؛ آثاری که برای خانواده‌ها و کودکان ساخته شدن.
اما در میان تمام آثارش، Grave of the Fireflies مثل زخمی باز، تلخ و متفاوته…

فیلم، داستان سِیتا ۱۴ ساله و سِتسوکوی ۴ ساله رو در ژاپن جنگ‌زده‌ی سال ۱۹۴۵ روایت می‌کنه.
بعد از بمبارانی که مادرشون رو می‌کشه، خواهر و برادر مجبور می‌شن به خونه‌ی عمه‌ای برن که باهاشون بدرفتاری می‌کنه—و همین باعث می‌شه از اون‌جا فرار کنن.

در یک پناهگاه متروکه‌ی ضد‌هوایی پناه می‌گیرن. اما کم‌کم غذا تموم می‌شه، و ستسوکو به خاطر سوءتغذیه بیمار می‌شه.
یه روز، سِیتا با کمی غذا برمی‌گرده، ولی با صحنه‌ای دلخراش روبه‌رو می‌شه:
ستسوکو داره هذیان می‌گه و سنگ‌هایی رو مثل آب‌نبات می‌جوه.
اون با صدای ضعیفش چند تا سنگ به برادرش تعارف می‌کنه و می‌گه: “این‌ها اون کوفته‌برنجی‌هایی‌ان که برات درست کردم…”

سِیتا با بغض بهش هندوانه می‌ده، و ستسوکو، لبخندزنان به خواب می‌ره.
سِیتا دوباره برای غذا بیرون می‌ره—اما وقتی برمی‌گرده، می‌فهمه خواهر کوچولوش دیگه هیچ‌وقت بیدار نشد…

دیدن داستان‌هایی درباره‌ی فاجعه‌های جنگ همیشه سخته،
اما وقتی پای کودکانی معصوم در میونه، اون درد، هزار برابر سنگین‌تر می‌شه.

1 – آن روز لعنتی زیر آسمان سیاه

دارک‌ترین لحظات تاریخ انیمه و مانگا

دارک‌ترین لحظات تاریخ انیمه و مانگا

Berserk یکی از موفق‌ترین مانگاهای تاریخ و بی‌تردید از بزرگ‌ترین داستان‌هایی‌ست که در قالب مانگا تا به امروز روایت شده. این سری فانتزی-تاریک، پر از لحظات آزاردهنده‌ست—و اقتباس استودیو OLM هم به‌خوبی تونسته وفاداری خودش به منبع اصلی رو حفظ کنه.

اما هیچ لحظه‌ای در این سری به اندازه‌ی “خورشیدگرفتگی” (The Eclipse) بی‌رحم، وحشیانه و تکان‌دهنده نیست.

وقتی گریفیت به پایین‌ترین نقطه‌ی زندگی خودش می‌رسه و بهلیت (Behelit) در دستانش شروع به گریه می‌کنه، همه‌چیز تغییر می‌کنه… او و تمام اعضای گروه “شاهین” به جهانی دیگر منتقل می‌شن—دنیایی تاریک، پر از شیاطین، جنون و وحشت مطلق.

در این مکان کابوس‌وار، “شاهین سفید” تبدیل به هیولایی نفرت‌انگیز می‌شه. گریفیت، بدون لحظه‌ای تردید، دوستان و همراهان قدیمی‌اش رو قربانی می‌کنه تا در ازای قدرت شیطانی، تولدی دوباره داشته باشه.
اما این فقط خشونت فیزیکی نیست که این صحنه رو این‌قدر آزاردهنده می‌کنه…

کل گروهی که بیننده طی ۲۴ قسمت باهاشون زندگی کرده و بهشون دل بسته، به بدترین شکل ممکن کشته می‌شن.

و از همه دردناک‌تر، سرنوشتی‌ست که بر سر کاسکا میاد، در حالی که گاتس مجبور به تماشاست—درمانده، ناتوان، شکسته.

هیچ پایانی، هیچ توضیحی، هیچ آرامشی بعد از این کابوس نمی‌آد. تنها چیزی که باقی می‌مونه، تیتراژیه که بی‌رحمانه بالا میاد.

درسته که Berserk بدون شک یه شاهکاره، اما قبل از ورود به دنیای سیاه و وحشیانه‌ش، شاید بهتر باشه مخاطب هشدارهای محتوایی رو جدی بگیره…

امیدوارم از مطالعه این مقاله لذت ببرید

منبع : Screen Rant

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *