وبلاگ دم

از دفتر مرگ تا هیولای درون: جست‌وجوی معنا در مانگاهای فلسفی

بررسی فلسفی مانگاها

مقدمه

ادبیات مانگا صرفاً داستان‌های سرگرم‌کننده نیست، بلکه بستری برای طرح عمیق‌ترین پرسش‌های فلسفی است. بسیاری از مانگاهای مشهور، مفاهیمی همچون ارادهٔ آزاد در برابر جبر، تعریف عدالت حقیقی، رویارویی با پوچی و یافتن معنای زندگی و کشمکش میان خیر و شر را کاوش می‌کنند. این آثار با روایت‌های پرکشش و هیجان‌انگیز خود، خواننده را مجذوب می‌کنند و هم‌زمان او را به تفکر وامی‌دارند. در این مقاله به چند نمونه برجسته می‌پردازیم: از مانگای پرآوازه‌ی Death Note (دفتر مرگ) که تقابل عدالت و قدرت را نشان می‌دهد تا Monster (هیولا) که ارزش زندگی انسانی را در برابر نیهیلیسم می‌سنجد، و Berserk (برزرک) که نبرد اراده و سرنوشت را به تصویر می‌کشد. همچنین نگاهی خواهیم داشت به مانگایی کمترشناخته‌شده همچون اویاسومی پون‌پون که پوچ‌گرایی و بحران معنای زندگی را در زندگی روزمره منعکس می‌کند. هدف این است که ببینیم چگونه این مانگاها مفاهیم عمیق فلسفی را در قالب داستان‌هایی جذاب و پرهیجان منتقل می‌کنند و مخاطب را با سؤالات بنیادین فلسفه روبه‌رو می‌سازند.

Death Note – عدالت، قدرت و مسئولیت [خرید مانگا]

تصویری از Death Note

تصویری از Death Note

مانگای Death Note (دفتر مرگ) نمونه‌ای درخشان از اثری است که مفهوم عدالت و اخلاق را در قالب یک تریلر ماورایی بررسی می‌کند. داستان دربارهٔ دانش‌آموزی نخبه به نام لایت یاگامی است که دفترچه‌ای اسرارآمیز می‌یابد؛ هرکس نامش در این دفترچه نوشته شود خواهد مرد. لایت که از فساد و جرم در دنیا به ستوه آمده، تصمیم می‌گیرد با استفاده از این قدرت مرگبار دنیا را «پاک» کرده و به آرمان‌شهر خودش برسد. او نام مجرمان را در دفترچه می‌نویسد و رفته‌رفته در نقش «کيرا» (خدای عدالت خودخوانده) فرو می‌رود. در مقابل او، کارآگاهی مرموز به نام اِل قرار دارد که می‌کوشد جلوی این قتل‌ها را بگیرد. رویارویی ذهنی لایت و اِل، بستری برای طرح پرسش‌های عمیق اخلاقی است: آیا هدف می‌تواند وسیلهٔ خشونت‌بار را توجیه کند؟ عدالت واقعی کدام است و چه‌کسی حق دارد در مورد مرگ و زندگی دیگران تصمیم بگیرد؟ خودِ لایت معتقد است کاری که می‌کند عدالت مطلق است و دنیا بدون «شر» جای بهتری خواهد بود، در حالی که اِل قانون‌مداری را معیار عدالت می‌داند. این دو شخصیت، نمایندهٔ دو دیدگاه کاملاً متفاوت‌اند که مانگا هوشمندانه آن‌ها را به چالش یکدیگر می‌کشد. چنان‌که در نقدی آمده است، Death Note موضوعات فلسفی متنوعی از جمله ارادهٔ آزاد در برابر جبر و ماهیت انسان را مطرح می‌کند و یکی از جالب‌ترین تم‌های آن پرسش «عدالت چیست؟» است. خودِ داستان نیز پاسخ صریحی به این پرسش نمی‌دهد، بلکه با حوادث و گفتگوهایش تعاریف مختلف عدالت را به چالش می‌کشد و قضاوت نهایی را به عهدهٔ مخاطب می‌گذارد.

جنبهٔ دیگر فلسفی در Death Note بحث دربارهٔ طبیعت قدرت و فساد است. لایت در آغاز نوجوانی عادی و باهوش است اما دستیابی به قدرت خداگونه‌ی دفتر مرگ، به تدریج او را به موجودی خودکامه و بی‌رحم بدل می‌کند. او خود را محق می‌داند که به‌جای سیستم قضایی تصمیم بگیرد چه کسی زنده بماند یا بمیرد. این وضعیت یادآور تمثیل «حلقهٔ گیجس» در فلسفهٔ افلاطون است؛ داستان فردی که حلقه‌ای نامرئی‌کننده پیدا می‌کند و دست به هر جرم و جنایتی می‌زند چون می‌داند دیده نمی‌شود. در Death Note نیز لایت با قدرت مطلق و ناشناس خود، جنایتکاران را مجازات می‌کند و بتدریج مرزهای اخلاقی را زیر پا می‌گذارد. چنین روایتی این پرسش را پیش می‌کشد که آیا ذات انسان در اصل تمایل به فساد دارد یا این قدرت مطلق است که انسان را فاسد می‌کند؟ لایت به اختیار خود این مسیر تاریک را می‌رود، اما مشاهده می‌کنیم که وقتی برای مدتی حافظه‌اش از دفترچه پاک می‌شود، به جوانی مهربان و عادی برمی‌گردد؛ گویی این قدرت بود که او را به سمت جنون کشاند. بنابراین، مانگا روی مرز باریک میان خیر و شر در وجود انسان تأکید می‌کند. حتی قهرمانی مثل لایت که قصد دارد دنیایی بدون جرم بسازد، می‌تواند خود تبدیل به شر مطلق شود که جان بی‌گناهان را نیز می‌گیرد. از این رو، Death Note تماشاگر را به تفکر دربارهٔ مسئولیت اخلاقی فرد در برابر قدرتی که به‌دست آورده فرا می‌خواند. در نهایت سقوط لایت (کيرا) به ما یادآور می‌شود که خودبرتر‌بینی اخلاقی و قدرت نامحدود می‌تواند به فساد و سقوط بیانجامد – او می‌خواست خدای دنیای جدید شود اما سرنوشتش چیز دیگری رقم خورد. Death Note با روایت پرتعلیق و مبارزهٔ هوشمندانهٔ شخصیت‌ها، نشان می‌دهد که چگونه یک داستان سرگرم‌کننده می‌تواند محل جدال اندیشه‌هایی دربارهٔ عدالت، اخلاق و ارادهٔ انسان باشد.

Monster – ارزش انسان در برابر پوچی [خرید مانگا]

تصویری از Monster

تصویری از Monster

مانگای Monster (هیولا) اثر نائوکی اوراساوا روایتی واقع‌گرایانه‌تر را برمی‌گزیند تا پرسش‌هایی عمیق دربارهٔ ارزش حیات انسان، ماهیت شر و پوچ‌گرایی را مطرح کند. داستان در آلمان اواخر قرن بیستم می‌گذرد و دربارهٔ دکتر کنزو تنما، جراح نابغه‌ای است که با دوراهی اخلاقی دشواری روبه‌رو می‌شود: او باید بین عمل کردن یک کودک مجروح و نجات شهردار شهر یکی را انتخاب کند. دکتر تنما علی‌رغم فشارها، نجات جان کودک (به نام يوهان ليبرت) را انتخاب می‌کند و شهردار می‌میرد. این تصمیم ابتدا اعتبار و زندگی حرفه‌ای تنما را نابود می‌کند، امّا فاجعهٔ بزرگ‌تر زمانی رخ می‌دهد که معلوم می‌شود آن کودک در آینده تبدیل به یک هیولای قاتل زنجیره‌ای شده است. یوحان لیبرت سال‌ها بعد از سایه بیرون می‌آید و قتل‌های هولناکی مرتکب می‌شود و دکتر تنما خود را مسئول این وضعیت می‌بیند. او در کشاکشی درونی تصمیم می‌گیرد رد یوحان را بگیرد و «هیولا»یی را که خود روزی نجات داده از بین ببرد. به این ترتیب Monster مخاطب را در سفری پرتعلیق همراه می‌کند که طی آن مفاهیم خیر و شر، عدالت و انتقام، و معنای زندگی انسان بارها زیر سؤال می‌روند.

نخستین مفهومی که Monster برجسته می‌کند، ارزش ذاتی حیات انسان است. دکتر تنما شخصیتی نوع‌دوست و آرمان‌گرا است؛ او عمیقاً باور دارد که جان همهٔ انسان‌ها مستقل از موقعیت‌شان ارزش یکسان دارد و وظیفهٔ پزشک کمک به همه بدون تبعیض است. او با وجدان بیدار خود حتی حاضر می‌شود موقعیت شغلی و آینده‌اش را به خطر بیندازد تا جان یک کودک گمنام را نجات دهد. تنما مظهر این ایدهٔ انسان‌دوستانه است که «همهٔ زندگی‌ها ارزشمندند». در نقطهٔ مقابل او یوحان لیبرت قرار دارد که به‌عنوان تجسم شر مطلق معرفی می‌شود؛ فردی که اعتقادی به ارزش حیات انسان‌ها ندارد و با بی‌رحمی جان بی‌شمار افرادی بی‌گناه را می‌گیرد. یوحان دارای دیدگاهی شدیداً نیهیلیستی (پوچ‌گرایانه) است؛ او معتقد است زندگانی اساساً بی‌معنی و ناچیز است و تنها مرگ است که در نهایت همه را مساوی می‌کند. در جایی از داستان یوحان می‌گوید: «تنها نقطهٔ اشتراک همهٔ انسان‌ها مرگ است» – جمله‌ای که خلاصه‌ای از جهان‌بینی تاریک اوست. او زندگی را چیزی جز «انبوهی از مرگ‌های پی‌در‌پی» نمی‌بیند و انسان‌ها را همچون «گرد و غبار محو‌شونده» تلقی می‌کند. این نگرش نیهیلیستی یوحان توجیه‌کنندهٔ جنایات هولناک اوست؛ گویی وی با کشتن افراد و ایجاد رنج و despair در دیگران می‌خواهد بی‌معنایی زندگی را به آن‌ها اثبات کند.

در رویارویی تنما و یوحان، Monster برخورد دو فلسفهٔ متضاد را به نمایش می‌گذارد: انسان‌گراییِ اخلاقی در برابر پوچ‌انگاریِ ویرانگر. تنما پس از آگاهی از جنایات یوحان دچار بحرانی شدید می‌شود؛ او احساس گناه می‌کند که با نجات جان یوحان، مسئول مرگ قربانیان بی‌شمار او شده است. این بحران، تنما را وادار می‌کند دست به کاری بزند که کاملاً در تضاد با سوگند پزشکی و باورهای گذشته‌اش است: او تصمیم می‌گیرد یوحان را بکشد تا به این کابوس پایان دهد. بدین ترتیب تنما به‌نوعی می‌خواهد عدالت شخصی را اجرا کند، چرا که قانون و پلیس در متوقف کردن یوحان ناتوان بوده‌اند. اما همین تصمیم تنما یک معمای اخلاقی پدید می‌آورد: آیا گرفتن جان یک نفر (حتی یک “هیولا”) توسط فردی که زمانی معتقد بود “کشتن از اساس اشتباه است”، مجاز است؟ آیا تنما با این کار خود به نوعی در مسیر یوحان گام نمی‌گذارد؟ مانگا این کشمکش درونی را به زیبایی تصویر می‌کند و نشان می‌دهد چگونه تنما هر بار که فرصت شلیک به یوحان می‌یابد، عذاب وجدان و حس انسان‌دوستی‌اش او را مردد می‌سازد. از سوی دیگر، خود یوحان نیز شخصیتی یک‌بُعدی و صرفاً شیطانی نیست؛ داستان به‌تدریج گذشتهٔ دردناک او را فاش می‌کند. او در کودکی قربانی آزمایش‌های غیرانسانی و تربیتی خشن بوده که حس همدلی و تمیز خیر و شر را در وجودش نابود کرده است. به بیان دیگر، «هیولا» بودنِ یوحان حاصل شرایط دهشتناکی است که انسان‌ها (جامعهٔ فاسد و دانشمندان بی‌اخلاق) برای او رقم زده‌اند و این پرسش را پیش می‌آورد که آیا شر ذاتی است یا محصول تربیت و محیط. نقل قولی از شخصیت ولفگانگ گریمر در داستان به‌خوبی این ایده را بیان می‌کند: «آیا می‌دانی از بین بردن حس تشخیص خیر و شر در وجود یک انسان به چه معناست؟ وقتی هیولای درون هر کس بیدار شود چه اتفاقی می‌افتد؟». بدین ترتیب Monster مفهوم «هیولا» را نه صرفاً یک موجود اهریمنی ذاتی، بلکه انسانی که انسانیت از او سلب شده به تصویر می‌کشد.

اوج تقابل این دو دیدگاه زمانی رخ می‌دهد که تنما بالاخره یوحان را رودررو می‌یابد. در لحظهٔ حساس، قبل از آن‌که تنما شلیک کند، فرد دیگری به یوحان تیراندازی می‌کند و یوحان瀕‌الموت می‌شود. مقامات، تنها پزشکی را که می‌تواند او را نجات دهد فرا می‌خوانند: دکتر تنما. اکنون تنما بار دیگر بر سر دوراهی زندگی یوحان قرار می‌گیرد. با وجود همهٔ جنایات و نفرتی که از یوحان در دل دارد، او باز هم طبق اصول خود عمل کرده و جان یوحان را نجات می‌دهد. این پایان‌بندی تکان‌دهنده پیامی عمیق در بر دارد؛ همان‌طور که مفسری اشاره کرده، با این عمل تنما نشان می‌دهد که «هیچ حیاتی بی‌ارزش نیست، حتی زندگی یوحان». تنما با نجات دوبارهٔ یوحان در حقیقت وفاداری خود را به ارزش‌های انسانی به اثبات می‌رساند و در برابر جهان‌بینی تاریک یوحان قد علم می‌کند. می‌توان گفت Monster علی‌رغم فضای تیره و سنگینش، حامل جرقه‌هایی از امید انسانی است؛ این امید که حتی در مواجهه با بدترین شرور و عمیق‌ترین پوچی‌ها، پایبندی به انسانیت و شفقت تنها راه نجات است. در پایان، یوحان که تمام انگیزهٔ خود را از دست داده بود، از تنما می‌پرسد: «چرا باز هم مرا نجات دادی؟» – سوالی که پاسخش را باید در جوهرهٔ اندیشهٔ تنما جست: زیرا باور داشت که مرگ راه‌حل نیست و انسان نباید نقش خدا را در گرفتن جان دیگران بازی کند. Monster با روایت پرتعلیق خود نشان می‌دهد چگونه یک انتخاب اخلاقی ساده (نجات یک کودک) می‌تواند پیامدهایی پیچیده و وحشتناک داشته باشد و چگونه تقابل امید و ناامیدی فلسفی (تنما در برابر یوحان) ما را وادار می‌کند به معنای واقعی انسانیت بیندیشیم.

Berserk – ستیز با سرنوشت و جستجوی معنا [خرید مانگا]

تصویری از Berserk

تصویری از Berserk

مانگای Berserk (برزرک) اثر کنتارو میورا در ژانر فانتزی تاریک، خواننده را به دنیایی خشن و بی‌رحم می‌برد تا به پرسش‌های عمیقی دربارهٔ اختیار در برابر تقدیر، معنای زندگی در دل رنج، و ماهیت خیر و شر بپردازد. داستان دربارهٔ گاتس، شمشیرزنی قدرتمند و بداقبال است که زندگی‌اش سراسر نبرد و مصیبت بوده است. او که از کودکی در میدان‌های جنگ بزرگ شده، تنها معنای زندگی‌اش جنگیدن برای بقا بوده است. گاتس سرانجام با پیوستن به گروهی جنگجو به نام «باند شاهین» و رهبر کاریزماتیکشان گریفیت، طعم دوستی، عشق و هدف‌دار بودن را می‌چشد. اما این خوش‌بینی دیری نمی‌پاید؛ واقعه‌ای فاجعه‌بار موسوم به «کسوف» رخ می‌دهد که در آن گریفیت به خاطر بلندپروازی‌هایش روح خود را تسلیم نیروهای اهریمنی می‌کند و برای تحقق رؤیایش (حکومت بر یک پادشاهی) تمام یارانش را قربانی شیاطین می‌نماید. گریفیت خود به عنوان یکی از شیاطین قدرتمند (فمتو) متولد می‌شود و گاتس که از این خیانت جان سالم به‌در برده، نفرین می‌شود (نشان‌دار شدن با برَند قربانی) تا تا پایان عمر شکار اهریمنان گردد. بدین‌ترتیب Berserk پس‌زمینهٔ روایی تکان‌دهنده‌ای می‌سازد که در آن نبرد بی‌پایان گاتس با نیروهای شر و همچنین با سرنوشت شوم خود به تصویر کشیده می‌شود.

یکی از مفاهیم محوری در Berserk، جدال میان آزادی اراده و جبرگرایی است. در دنیای Berserk نیرویی اسرارآمیز به نام «علیت» یا سرنوشت وجود دارد که ظاهراً رشتهٔ بسیاری از رویدادها را پشت پرده در دست دارد. گریفیت به‌واسطهٔ این تقدیر از پیش‌نوشته‌شده تبدیل به اهریمنی قدرتمند می‌شود و گاتس نیز به‌عنوان حامل نشان نفرین، گرفتار چرخه‌ای از خون و خشونت می‌شود که گویی از پیش برایش مقدر شده است. با این حال، پیام نهفته در داستان، مقاومت سرسختانهٔ گاتس در برابر پذیرش تقدیر محتوم است. گاتس مصمم است که مسیر زندگی‌اش را خودش رقم بزند، حتی اگر کل جهان بر خلاف میل او پیش برود. او «محکوم است آزاد باشد» – وضعیتی که یادآور گفتهٔ ژان‌پل سارتر است که انسان حتی در جهانی آکنده از رنج و آشوب باز هم آزادی انتخاب دارد. Berserk به زیبایی این تنش را نمایش می‌دهد: گاتس نه تنها با دیوها و دشمنان خارجی، که با وسوسهٔ تسلیم شدن به ناامیدی مبارزه می‌کند. هر بار که رنج‌ها و زخم‌های بی‌شمار زندگی می‌خواهند او را از پا درآورند، او برخاسته و به مبارزه ادامه می‌دهد. این پافشاری بر مبارزه در دل یک سرنوشت ظالمانه، معنایی فلسفی و عمیق دارد: اگرچه ممکن است بازی زندگی ناعادلانه و «از پیش تعیین‌شده» به نظر برسد، اما آیا تلاش برای تغییر آن بیهوده است؟ پاسخ Berserk از زبان کردار گاتس یک «نه» قاطع است. در واقع، در جهان برزرک معنا نه در پیروزی نهایی، که در خودِ مبارزه برای معنا یافت می‌شود – مبارزه‌ای که تعریف‌کنندهٔ انسانیت گاتس است.

جنبهٔ فلسفی دیگر Berserk در مفهوم «رویا» و معنابخشی به زندگی دیده می‌شود. شخصیت‌های این داستان با رؤیاها و آرزوهایشان تعریف می‌شوند. گریفیت رؤیای بزرگ سلطنت در سر دارد که به زندگی‌اش معنا می‌دهد، و گاتس ابتدا رؤیایی جز بقا نداشت اما به تدریج معنای زندگی خود را در محافظت از کسانی که دوستشان دارد پیدا می‌کند. نقل‌قولی مشهور از خود گاتس در مانگا این مضمون را تأیید می‌کند: «هر انسان رؤیایی در سر دارد که به زندگیش معنا می‌بخشد؛ حتی اگر آن رؤیا زندگی‌اش را به نابودی بکشاند، نمی‌تواند آن را رها کند. آیا انسان در این دنیا چیزی استوارتر از یک رؤیا در اختیار دارد؟». این گفته بیانگر دیدگاه اگزیستانسیالیستی Berserk است: انسان‌ها خود باید به زندگی‌شان معنا ببخشند، حتی اگر آن معنا چیزی باشد که ممکن است به رنج و شکست بیانجامد. برای گریفیت، رؤیایش آن‌قدر پرارزش بود که به‌خاطرش مرتکب بزرگ‌ترین خیانت و شرارت شد؛ او برای دستیابی به قدرت، تک‌تک دوستانش را قربانی کرد و در این راه انسانیتش را کاملاً از دست داد. این رویداد هولناک نشان‌دهندهٔ چهرهٔ تاریک جاه‌طلبی افسارگسیخته است؛ گریفیت نمونهٔ کسی است که هدف را چنان توجیه‌کنندهٔ وسیله قرار داد که به هیولا تبدیل شد. تحلیل‌گران اشاره کرده‌اند که شخصیت گریفیت را می‌توان تجسمی از نظریهٔ «ارادهٔ معطوف به قدرت» نیچه دانست؛ او بلندپروازی و ارادهٔ معطوف به سلطه را به نهایت می‌رساند، اما نتیجه‌اش زوال کامل اخلاق و انسانیت است. در مقابل، گاتس پس از آن خیانت مهیب، ابتدا زندگیش را وقف انتقام از گریفیت می‌کند (که هدفی کاملاً قابل‌درک در آن شرایط است)، اما در ادامه درمی‌یابد که خشم و نفرت بی‌پایان نیز او را به هیولا تبدیل خواهد کرد. پس به‌تدریج اولویت او از صرف انتقام، به حفظ انسانیت خود و محافظت از کسانی که دوست دارد تغییر می‌کند (مثلاً محافظت از کاسکا، معشوق آسیب‌دیده‌اش). بدین ترتیب Berserk نشان می‌دهد که حتی در تاریک‌ترین دنیاها نیز امکان انتخاب راهی متفاوت وجود دارد؛ اینکه انسان میان تبدیل شدن به هیولا (با تسلیم به نفرت و قدرت‌طلبی) یا باقی ماندن به‌عنوان یک مبارز شریف و وفادار به احساسات انسانی، قدرت انتخاب دارد.

در تمثیل بزرگ‌تر، دنیای خشن Berserk تصویری از یک جهان بی‌عدالت و پر از شر است: شیاطین واقعی در قالب «دست خدا» بر انسان‌ها سایه افکنده‌اند، طبقه حاکم فاسد است، و مردم عادی در رنج و فقرند. در چنین دنیایی، مفهوم سنتی خیر و شر پیچیده می‌شود. گاتس بی‌شک قهرمان داستان است، اما اعمالش همیشه مطابق اخلاق مرسوم نیست (او برای بقا و نجات عزیزانش دست به کشتار نیز می‌زند). از سوی دیگر، گریفیت پیش از خیانت، به مردم فقیر یاری می‌رساند و جامعه‌ای آرمانی در سر می‌پروراند – او شریر به دنیا نیامده بود. این پیچیدگی‌ها تأکید می‌کند که مرزبندی خیر و شر در دنیای واقعی به سادگی داستان‌های سیاه‌وسفید نیست. اما پیام نهایی Berserk را می‌توان این‌گونه تعبیر کرد: حتی اگر شر و رنج بر دنیا حاکم باشند، تسلیم شدن به آن‌ها گزینهٔ درستی نیست. انتخاب ما در مقابله با تاریکی‌هاست که ماهیت ما را تعریف می‌کند. گاتس با وجود سرنوشتی ظالمانه و دشمنانی اهریمنی، هرگز دست از مبارزه برای خود و معنای مورد باور خود نمی‌کشد. او مصداق این جمله است که «اگر قرار باشد در جهانی از پیش‌بازنده زندگی کنیم، باز هم مبارزه می‌کنم» – مبارزه‌ای که حتی اگر نتیجه‌اش تغییر سرنوشت نباشد، بی‌معنایی مبارزه را به معنا تبدیل می‌کند. Berserk در پسِ شمشیرزنی‌ها و هیولاهای خوفناکش، چنین پیام فلسفی نیرومندی را منتقل می‌کند و نشان می‌دهد چگونه یک مانگای فانتزی می‌تواند به مثابهٔ «شاهنامه‌ای اگزیستانسیالیستی» عمل کند که خواننده را به تأمل دربارهٔ اختیار، اخلاق و معنای زندگی‌اش وامی‌دارد.

اویاسومی پون‌پون – پوچ‌گرایی و بحران معنای زندگی [خرید مانگا]

تصویر از مانگا GoodBye PunPun

تصویر از مانگا GoodBye PunPun

برای تکمیل بحث، نگاهی می‌اندازیم به مانگای اویاسومی پون‌پون (Goodnight Punpun) اثری از اینیو آسانو، که نسبت به نمونه‌های قبل کمتر شناخته‌شده اما از نظر محتوای فلسفی بسیار غنی و قابل‌توجه است. این مانگا با لحنی واقع‌گرایانه و در عین حال سوررئال، زندگی یک پسر ژاپنی به نام پون‌پون را از دوران کودکی تا اوایل بزرگسالی دنبال می‌کند. وجه تمایز این اثر در شیوهٔ تصویرگری شخصیت اصلی است: پون‌پون و اعضای خانواده‌اش به شکل پرندگان کارتونی ساده‌ای در دنیایی کاملاً واقع‌گرایانه ترسیم شده‌اند. این سبک خاص به ما امکان می‌دهد مستقیم‌تر با افکار و احساسات درونی پون‌پون ارتباط بگیریم و نوعی فاصله‌گذاری هنری ایجاد می‌کند که بر جنبه‌های ذهنی و فلسفی داستان تأکید دارد.

اویاسومی پون‌پون به شکلی صادقانه و بی‌رحم به موضوعاتی چون افسردگی، تنهایی، نیهیلیسم (پوچ‌انگاری) و جستجوی معنای زندگی در دنیای مدرن می‌پردازد. حال‌و‌هوای کلی داستان بسیار سنگین و اندوهبار است؛ چنان‌که در توصیفی آمده: «این مانگای افسرده‌کننده و در عین حال عبث (ابزورد) از زمان انتشار به یکی از محبوب‌ترین‌ها بدل شده است. لحن داستان نیهیلیستی است – هرچند گهگاه طنز تلخی در آن دیده می‌شود – و اتفاقاً همین حال‌وهوا برای بسیاری از خوانندگان آشنا و ملموس است». به بیان دیگر، پون‌پون روایتی از پوچی زندگی روزمره ارائه می‌دهد که شاید بسیاری از ما با بخش‌هایی از آن همذات‌پنداری کنیم. داستان با دوران کودکی پون‌پون آغاز می‌شود؛ او در خانواده‌ای ازهم‌گسیخته بزرگ می‌شود، در مدرسه نخستین عشقش (دخترکی به نام آیکو) را تجربه می‌کند و رؤیاهای بزرگی در سر دارد – مثلاً در بچگی آرزو دارد دنیا را نجات دهد. اما به تدریج، واقعیت‌های تلخ زندگی یکی پس از دیگری بر او آشکار می‌شوند. والدینش رابطهٔ خوبی ندارند و از هم جدا می‌شوند، عشق کودکانه‌اش به سرانجام نمی‌رسد و هرچه بزرگ‌تر می‌شود، احساس تنهایی و گمگشتگی وجودش را بیشتر فرامی‌گیرد.

نکتهٔ مهم فلسفی در پون‌پون، نمایش بی‌معنایی و خلأیی است که شخصیت اصلی در زندگی حس می‌کند و تقلایی که برای یافتن معنا انجام می‌دهد. پون‌پون در لحظات ناامیدی رو به آسمان می‌کند و با خدایی خیالی که در ذهنش وجود دارد حرف می‌زند (یک موجود کارتونی خنده‌دار که خود پون‌پون او را «خدا» صدا می‌زند)، اما طبیعتاً پاسخی دریافت نمی‌کند. این بخش‌ها با طنزی تلخ آمیخته‌اند اما در پس آن، حقیقتی اگزیستانسیال نهفته است: نیاز انسان به معنویت یا دستاویزی برای معنا و در عین حال سکوت و بی‌اعتنایی جهان. پون‌پون درمی‌یابد که دعا کردن به این «خدای خیالی» هم دردی از او دوا نمی‌کند و زندگی‌اش را تغییر نمی‌دهد. از این رو، احساس می‌کند در جهانی رها شده که باید خودش راهش را بیابد. در نوجوانی و اوایل جوانی، پون‌پون اشتباهات و لغزش‌هایی مرتکب می‌شود و حتی دستش به گناه آلوده می‌شود – این لحظات تاریک نشان می‌دهند که او نیز روی شر را در درون خودش می‌بیند و با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند. اما نکتهٔ قابل توجه این است که شر در این مانگا نه یک نیروی فراطبیعی (مثل شیاطین Berserk) و نه یک قاتل زنجیره‌ای (مثل یوحان در Monster)، بلکه همانی است که می‌تواند در اثر ناامیدی، خشم یا ضعف به سراغ هر انسانی بیاید. دشمن اصلی پون‌پون در واقع ذهن افسرده و نگاه بدبین خودش به دنیا است. او باید بیاموزد چگونه با پوچی کنار بیاید یا بر آن فائق شود.

اویاسومی پون‌پون از خلال روایت زندگی ظاهراً معمولی یک نفر، پرسش‌های فلسفی بزرگی را مطرح می‌کند: در جهانی که پر از رنج، خیانت و شکست است، چگونه می‌توان امید را زنده نگه داشت؟ وقتی هیچ معنای از پیش‌آماده‌ای برای زندگی وجود ندارد، آیا باید دست به دامن ایمان کور شد یا خود مسئول ساختن معنا هستیم؟ این مانگا پاسخ آسانی به این پرسش‌ها نمی‌دهد؛ پایان‌بندی آن نیز همچون مسیرش واقع‌گرایانه و اندوهناک است. با این حال، ارزش آن در بیان صادقانهٔ حقیقت وضعیت انسانی است. خواننده ممکن است با بسیاری از افکار و دردهای پون‌پون احساس همدلی کند، هرچند شکل بیان آن غیرمعمول است. به تعبیری، پون‌پون آینه‌ای در برابر مخاطب می‌گیرد تا خود را در آن ببیند – با همهٔ ضعف‌ها، ترس‌ها و امیدهای بربادرفته. همان‌گونه که در معرفی این اثر آمده، پون‌پون اثری است «سنگین و دل‌شکن که به عمق فردیت هر زندگی که بر روی این زمین می‌گذرد نفوذ می‌کند». این مانگا نشان می‌دهد که حتی زندگی ظاهراً عادی و بی‌حادثهٔ یک نوجوان می‌تواند واجد درامی فلسفی باشد؛ درامی دربارهٔ گم کردن معنا و شاید بازیافتن کورسویی از آن در پیوند با دیگران یا در پذیرش واقعیت. به بیان ساده، اویاسومی پون‌پون فلسفهٔ پوچ‌گرایی را در مقیاس زندگی روزمرهٔ یک انسان معمولی به تصویر می‌کشد و از این جهت مکمل خوبی برای بحث ماست؛ چرا که یادآور می‌شود عمیق‌ترین دغدغه‌های فلسفی لزوماً در نبرد خدایان و قهرمانان شکل نمی‌گیرند، بلکه می‌توانند در خلوت اتاق یک جوان افسرده نیز جریان داشته باشند.

جمع‌بندی و پیشنهادهایی برای مطالعه بیشتر

همان‌طور که دیدیم، مانگا رسانه‌ای توانمند برای بیان مفاهیم عمیق فلسفی است. آثاری همچون Death Note، Monster، Berserk و اویاسومی پون‌پون هر یک به شیوه‌ای متفاوت مخاطب را با پرسش‌هایی بنیادین روبه‌رو می‌کنند: عدالت حقیقی چیست و آیا انسان صلاحیت داوری نهایی را دارد؟ خیر و شر آیا مطلق‌اند یا درون هر انسانی بالقوه هر دو نهفته است؟ اگر سرنوشت و دنیای پیرامون ظالمانه و بی‌معنا باشد، آیا باید تسلیم پوچی شد یا می‌توان با اراده و ایمان به ارزشی والاتر، به زندگی معنا بخشید؟ این داستان‌ها نشان می‌دهند که تفکر فلسفی می‌تواند در دل سرگرمی شکوفا شود. به بیان دیگر، لذت بردن از یک روایت مهیج منافاتی با تأمل عمیق در مورد مسائل انسانی ندارد؛ برعکس، وقتی مفاهیم فلسفی در قالب داستانی گیرا عرضه شوند، تأثیرشان بر ذهن و قلب مخاطب دوچندان می‌شود. شاید به همین دلیل است که خوانندگان پس از سال‌ها همچنان دربارهٔ پایان‌بندی Death Note بحث می‌کنند یا از خود می‌پرسند اگر جای دکتر تنما بودند چه می‌کردند. این مانگاها ما را دعوت می‌کنند که نه‌تنها سرنوشت قهرمانان، بلکه نگرش خودمان به زندگی را بازنگری کنیم.

در پایان، برای آنان که به ترکیب مانگا و فلسفه علاقه‌مند شده‌اند، چند پیشنهاد برای مطالعه و تفکر بیشتر ارائه می‌شود:

  • آثار مانگای فلسفی دیگر: مانگاهای شاخص دیگری نیز هستند که مفاهیم عمیق را کاوش می‌کنند. به عنوان مثال Fullmetal Alchemist (کیمیاگر تمام‌فلزی) به مسائلی چون ارزش انسان، اخلاق علمی و معنای فداکاری می‌پردازد. یا مانگای Vinland Saga (حماسهٔ وینلند) داستانی تاریخی است که حول محور انتقام و بخشش می‌چرخد و نشان می‌دهد چگونه یک جنگجو پس از مواجهه با پوچی خشونت، به جستجوی صلح درونی و معنای نوین زندگی می‌رود. همچنین دوست‌داران مباحث هوش مصنوعی و هویت می‌توانند سراغ Ghost in the Shell (شبح درون پوسته) بروند که در قالب داستانی علمی‌-تخیلی، پرسش‌هایی دربارهٔ خودآگاهی و تعریف انسان بودن در دنیای تکنولوژیک مطرح می‌کند. هر یک از این آثار می‌تواند دریچهٔ تازه‌ای به دنیای فلسفه از رهگذر مانگا بگشاید.
  • مطالعهٔ متون فلسفی الهام‌بخش: برای درک عمیق‌تر برخی مفاهیم مطرح‌شده در این مانگاها، مراجعه به آثار کلاسیک فلسفه خالی از لطف نیست. به طور مشخص، اگر موضوع پوچی و معنای زندگی شما را مجذوب کرده، کتاب افسانهٔ سیزیف اثر آلبر کامو را پیشنهاد می‌کنیم که فلسفهٔ ابسورد (پوچ‌انگاری) را به زبانی شیوا توضیح می‌دهد. یا برای فهم بیشتر جدال ارادهٔ آزاد و سرنوشت، می‌توان آراء فیلسوفانی چون سارتر (در باب اصالت وجود و آزادی انسان) و فریدریش نیچه (در باب ارادهٔ معطوف به قدرت و فراتر رفتن از خیر و شر) را بررسی کرد. این متون به ما کمک می‌کنند لایه‌های عمیق‌تری از مفاهیمی را که در مانگاها به تصویر کشیده شده، بشناسیم و آن‌ها را در زمینهٔ تاریخ اندیشه قرار دهیم. البته مواجهه با این آثار ممکن است دشوار باشد، اما ترکیب مطالعهٔ آن‌ها با نمونه‌های داستانی ذکرشده، می‌تواند درک و لذت ما را دوچندان کند.
  • تفکر شخصی و گفتگو: در نهایت فراموش نکنیم که هدف اصلی این آثار، ترغیب ما به اندیشیدن است. پس بد نیست پس از خواندن هر مانگا مدتی تأمل کنیم و حتی با دوستان خود به بحث بنشینیم. از خود بپرسیم اگر ما دفترچهٔ مرگ را داشتیم چه می‌کردیم؟ مرز عدالت و انتقام در نگاه ما کجاست؟ یا در یک جهان بی‌رحم شبیه دنیای Berserk، چه چیزی به زندگی ما معنا خواهد داد؟ آیا حاضریم برای رؤیایی که به آن ایمان داریم از همه‌چیز بگذریم، و بهای آن تا کجا باشد؟ طرح چنین پرسش‌هایی – حتی اگر پاسخ قطعی برایشان نیابیم – تمرینی برای تفکر عمیق‌تر دربارهٔ زندگی خودمان است. هنر و ادبیات زمانی به کمال رسیده‌اند که ما را به این مرحله برسانند. مانگاهای مورد بحث ما دقیقاً همین کار را می‌کنند: آن‌ها پس از اتمام صفحات‌شان همچنان در ذهن و ضمیر ما ادامه می‌یابند و ما را به کاوش در ناگفته‌ها و اندیشیدن به نادیده‌ها فرامی‌خوانند. پس چه بسا ارزشمندترین کاری که می‌توانیم بعد از مطالعهٔ چنین آثاری انجام دهیم، این باشد که لحظه‌ای درنگ کنیم، دیده‌ها و دریافت‌های خود را مرور کنیم و بگذاریم پرسش‌های برآمده از دل داستان‌ها راهنمایی برای زندگی واقعی ما باشند.

در یک کلام، مانگا و فلسفه پیوندی پربار یافته‌اند؛ پیوندی که به ما یادآور می‌شود تفکر عمیق و سرگرمی می‌توانند هم‌نشین باشند و سفر قهرمانان خیالی روی کاغذ، می‌تواند الهام‌بخش سفر درونی ما در جهان واقعی باشد. امیدواریم شما نیز با خواندن این آثار و آثار مشابه، هم از داستان‌ها لذت ببرید و هم جرقه‌های اندیشه و پرسش را در ذهن خود روشن‌تر کنید. زندگی همان‌قدر که یک ماجراجویی بیرونی است، سفری درونی برای یافتن معناست – سفری که همواره با پرسش آغاز می‌شود.

پایان.

منابع و مراجع:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *